ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

شيطان

        دیروز شیطان را دیدم.  در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌  هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و .. هر كس چیزی می‌خرید . و در ازایش چیزی می‌داد.  بعضی‌ها تكه‌ای از قلبشان را می‌دادند . و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را.  بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند   و بعضی آزادگیشان را.   و  شیطان می‌خندید....!!! ...
26 مهر 1393

روزت مبارك كودك من...

          کاش کودک بوديم تا بزرگترین شیطنت زندگیمان نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بوديم تا از ته دل می خندیديم نه اینکه مجبور باشيم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشيم ، ای کاش کودک بوديم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کرديم   کاش دنیا همیشه کودک بماند و کودکانه ترانه های عاشقانه اش را لالایی شب های بی خوابی مان کند! کاش دنیا به زیبایی روزهای کودکی می شد! کاش کودکان، صمیمیتشان را همچون دوستی های بی ریایشان فراگیر می کردند. کاش دنیا سراسر کودکانه می شد و ما کودک!       هر کودک، گلدانی ست که از زیباترین گل های مع...
16 مهر 1393

آقا علي عباس...

  گاهی دلت از سن و سالت می گیرد میخواهی کودک باشی کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...       سلام عزيز دلم امسالم مث پارسال عيد قربان رفتيم مرقد آقا علي عباس. پارسال بغل مامان و بابا بودي و گوش به فرمان ما، هرجا ميرفتيم تو رو با خودمون ميبرديم ولي امسال ما تسليم خواسته هاي تو بوديم هر جا ميرفتي و ميدويدي بايد دنبالت مي اومديم. براي هزارمين بار ميگم ديدن بزرگ شدنت و بيشتر فهميدنت لذت بخشترين لحظه هاي زندگيمونه...   دياناي نازنينم ميدوني خدا چرا تو رو به ما...
15 مهر 1393

عيد قربان...

  ...و اکنون ابراهیمی و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای . اسماعیل تو کیست ؟ چیست ؟ آبرویت    ؟ شغلت ؟ خانواده ات ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ هنرت ؟ روحانیتت ؟ لباست ؟ نامت ؟ پولت ؟ خانه ات  ؟ اتومبیلت ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ نامت ؟ نشانت ؟ جانت ؟ جوانیت ؟ زیبایت ات ؟و ... من چه میدانم  ؟ این را باید خود بدانی و خدایت . من فقط میتوانم نشانی هایش را به تو بدهم ، آنچه تو را در راه  ایمان ضعیف میکند ، آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند ، آنچه دلبستگی اش نمیگذارد  تا پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی ، آنچه تو را به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه و ... به فرار ...
13 مهر 1393

پنج وارونه...

  پنج وارونه چه معنا دارد ؟!   خواهر کوچکم از من پرسید من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم   باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی - پنج وارونه چه معنا دارد     دخترم جالب بودش. نوشتم تا تو هم وقتي بزرگ شدي بخندي....     اين روزا بازي با مكعب هوش رو دوست داري. البته هر شكل هندسي رو از جاي مخصوص خودش نمي اند...
11 مهر 1393

عشق...

  گیله مرد میگفت : دل دادن به گوش دادنه ؛ نمیشه خود رو دلداده کسی دونست، ولی گوش به حرفهاش نداد ، ( البته گوش دادنی که عمل در پی داشته باشه ) روی تکه ای کاغذ عکس یک قلب رو کشید.   پرسید : میتونی بگی این چیه ؟ با تعجب گفتم : این شکل یک قلب و علامت عشقه !   کاغذ رو از وسط تا زد و گفت : عشق از دو گوش تشکیل شده ؛ میدونی یعنی چی ؟ نمیشه ادعای خداپرستی و عشق به خدا داشت ولی یک گوش ات به خدا باشه و گوش دیگرت به غیر خدا ... کاغذ رو به دستم داد و رفت ...     ...
9 مهر 1393

بازي كن كودك نازم...

    اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم ، به جای آن که انگشت اشاره ام را به سوی او بگیرم ، در کنارش می نشستم ، انگشتهایم را در رنگ فرو می بردم و با او نقاشی می کردم .   اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم، بیشتر از انکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه می کردم . اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم، از جدی بودن دست بر می داشتم و بازی را جدی می گرفتم . با او در مزارع می دویدم و به ستارگان خیره می شدم. کمتر سخت می گرفتم و بیشتر تاییدش می کردم .   بیشتر از آنکه عشق به قدرت را یادش بدهم، قدرت عشق را یادش می دادم. بیشتر در آغوشش ...
6 مهر 1393

بوسه دختر...

    دخترکی موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید: زندگی چیست؟ پدرش از سر بی صبری گفت: زندگی یعنی :عشق دخترک با سر پر شوری گفت: عشق را معنی کن! پدرش داد جواب: بوسه ی گرم تو بر گونه ی من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت: پدر ... عشق اگر بوسه بود... بوسه هایم همه تقدیم تو باد     ...
4 مهر 1393

ادامه دياناي اين روزا...

  بعضی وقــت ها ...     تنها چیزی که آدم تو زندگیش میخواد   برای زنـــــــده بودن   برای نفس کشیدن   برای عشق ورزیدن   برای خوابیــــــــــدن   برای بیـــــدار شدن فقــــــط یه بهــــــــونه است و       " تــــــــــ♥ــــــــو "       قشـــــــنگ ترین بهـــــــونه من   برای زندگی هستی ديانا دختر نازم ♥       عزيز مامان پريروز ديگه نذاشتي نوشتن ازت رو ادامه بدم نور قرمز موس تو رو تحريك ميكنه...
3 مهر 1393